پتان

82 درصد مخاطبان گفتند لحنتان عالی و معرکه است. حال چه ایده ای برای آیندۀ وبلاگ دارید؟

آمار مطالب

کل مطالب : 160
کل نظرات : 530

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 75
باردید دیروز : 31
بازدید هفته : 154
بازدید ماه : 341
بازدید سال : 977
بازدید کلی : 195919

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان WWW.chepiha.LoxBlog.Com و آدرس chepiha.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 75
بازدید دیروز : 31
بازدید هفته : 154
بازدید ماه : 341
بازدید کل : 195919
تعداد مطالب : 160
تعداد نظرات : 530
تعداد آنلاین : 1

<-PollName->

<-PollItems->

جزیره قشم اخبار جزیره قشم
تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : Chepih
تاریخ : یک شنبه 20 بهمن 1392
نظرات

تا حالا پیش آمده توی شهر خودتان هم احساس غربت کنی؟ چی؟ پیش نیامده؟ حیف شد. یَک حالی میده. چپ نگاه می کنی پتان داره بیل می زنه. راست نگاه می کنی یک گله چوک پتان دارن بازی می کنند. جلو را نگاه می کنی چیزی پیدا نیست، چون رفته ای میان یک گله پتان. سرتو می چرخانی عقب به امید اینکه یه تیکۀ بومی ببینی دلت باز شه، نه تنها تیکه نمی بینی که می بینی دو سه تا پتان دعوایشان شده و با منتول و تیشه دارن همدیگر را مورد مرحمت قرار می دهند. بالا را نگاه می کنی چهار تا پتان رفته اند پشت بام و دارن بنایی می کنند. سرتو می اندازی پایین تا دیگه پتان نبینی و روحت بیش از این آزرده و رنجور نشه. ای تُف به ای پتان تُفی که روی این زمین تُف آلود به فاصلۀ یک وجب، همینجور ناس است که تُف کرده است. تُف به پلشتیت تُفی. اَخّییی.

پتان اگه تو نماز افتاد کنارت. اوفِّیییی. از حسین هم بدترند. (برای کسب اطلاعات بیشتر به مطلب "حسین سر نماز" مراجعه نمایید) مخصوصاً آخر کار که سلام می دهند. اگه سمت راستت باشند چون کله شان را یک سلام قبل از ما می چرخانند، تو که رویت را بچرخانی برای اولین سلام، چهره به چهره می شوی با پتان. و این یعنی اوج سعادت دنیا و آخرت. اگر هم که در سمت چپت باشند تو هنوز سرت روبروئه اما پتان سمت چپی سلام می ده و کله اش را چرخانده طرفت. وااای. بوی نفس هایشان. ناس به لُک. ماشاالله نفس که نیست. شفاست.

کوچه ها پر شده از پتان. قبلاً پتان را فقط در حال کار و بیل زدن می دیدی. الان دیگه تخم پراکنده اند و از هر دو سه خانۀ موجود در هلر یکیش آلوده به پتان است. یعنی ماهای گاو اجازه داده ایم پتان بیاید توی دل خانه های ما ساکن شود و با آن فرهنگ غنی نداشته اش حمله ور شود به زندگی سابقاً شیرین ما. می روی نانوایی نان بخری توی یک صف ده نفره، هفت هشت تا پتان ایستاده اند. با اینکه بی نهایت افت دارد ولی فیس بازی را کنار می گذاری و می روی قاطی آنها. پتانان سهار می آیند بی نوبت نان می برند و تو نمی دانی با این اعصاب خرابت چکار کنی. جرئت نمی کنی بزنی شلالش را بکشی چون کلی پتان آن دور و بر هستند و تو مطمئنی اگر دعوایی صورت بگیرد کسی که شلالش کشیده می شود تویی نه پتان. پتان با دلگرمی از حضور انبوه هم وطنانش سیاست هم می کند. ادعایش هم می شود. به خدا الان اکثریت را به خودشان اختصاص داده اند. پتانه که. نمی دانم چه نیروی مرموزی دارند که قادرند تو دو سال صاحب هشت تا بچه شوند. فردا چهار تا پتان کاندید شورای شهر می شوند و تا دیدی پتان شد شورا. البته درسته که الان هم وضع شورا همچین زیاد هم بهتر نیست ولی به هر حال آنها اهل همین خاک پاکند. کفایتشان مورد تردید هست ولی به هر حال پتان نیستند. تا دیدی فردا زمین همینجوری هم که گیرت نمیاد، اون موقع باید بری التماس پتان بکنی که زمین بهت بده. پتان برای شهر و دیار محبوبمان تعیین تکلیف می کند. نمایندۀ ما تو مجلس می شه یه پتان. از کشور پتانستان خودشان پتان وارد می کند و جزیره را به تسخیر خود در می آورند. قشم تبدیل می شود به یکی از استان های افغانستان. پتان  صاحب کار و کاسبی ها و مدیر و رئیس میشه و تو باید بری زیر دست پتان کار کنی. پتان می شه پولدار  (همانطور که الان خیلی هایشان هستند) و جوان بومی مجبور می شود برای امرار معاش برود بیل بزند و کل بکند و ساختمان های چندین طبقۀ پتان ها را بالا بیاورد و خود توی کرسرایی زندگی کند. بترسید از روزی که پتان ها تو شهر ما در ساخت برج و بازار با هم مسابقه بدهند و  ما ندانیم که چه باید کرد.

پتان موجودی نیست که بتوان به راحتی از کنارش گذشت. در پس این چهرۀ مظلوم و آرام و کاری یه موجود خطرناک نهفته است. پتان دو رو دارد. آن روی سکه اش را به این راحتی نشان نمی دهد. ولی هر بار هم که نشان می دهد یه تجاوزی و قتلی بدون استثنا رخ می دهد. سال هاست تو این جزیره سوتی می دهند و باز کسی کاری به کارشان ندارد. راه را باز گذاشت اند مثل مور و ملخ پتان بیاید اینجا. پتان با فرهنگ و بی فرهنگ نداریم. همه شان از یک جنسند. عده ای با چند تا پتان کارگر رابطه دارند و پتان برایشان کار می کند شاید ادعا کنند که اغلب پتان ها آدم های خوبی هستند. نه آقایون. آن روی سکه را هم ببینید. شهر که مال خودشان نیست. مال خودشان هم که بود فرق خاصی نمی کرد. براش مهم نیست چه غلطی می کند. غلطش را می کند. سوتیش را می دهد. تنها یکی از همین سوتی ها کافی است تا بهانه برای با لگد بیرون انداختن آنها از اینجا داشته باشیم. سالی صدها تا از این سوتی ها می دهند و باز آنها را به حال خود رها کرده ایم. تازه شیر هم شده اند. دیدند کسی نزد توی پوز ناسی شان پر رو شده اند و رو اورده اند به سوتی ها و غلط های بزرگتر.

ما رفته ایم شورا انتخاب کرده ایم که به یه همچین اوضاعی سر و سامان بدهد. یعنی پتان ها را از سطح شهر بیندازد تو جایی در حاشیۀ شهر. آن هم با میزان مشخص از جمعیتشان. چون پتان مسلماً سریع زاد و ولد می کند و یا رفیق از این سو و آن سو جمع می کند یه وقت دیدی محله ای که قرار بود آنجا ساکن شوند به یه شهرستان بزرگ تبدیل شد. از شورا توقع می رود قانونی وضع کند که پتان فقط از 6 صبح تا 8 شب اجازه داشته باشد بیاید تو کوچه ها. آن هم فقط برای کار. جای کارشان هم مشخص باشد که اگه دو کوچه آن طرفتر دیده شد همشهریان لت و پارش کنند. الان که یه همچین قانونی نیست. پتان نصف شهر را در اشغال خود دارد. اگه یه وقت نصفه شب دنبال دزدی و تجاوز به ناموس مردم راه افتاد تو کوچه ها می تواند ادعا کند که خانه مان همین جاست آمده بودم بیرون یه کم هوا بخورم. الان جو را چنان شکل داده ایم که پتان توی بهشت خودش سیر می کند. شورا به جای پرداختن به این امور کل فکر و ذکرش اینه که دیگه کدوم یک از فک و فامیل ها هست که کمتر از دویست تا زمین به نامش زده ایم. اوزی ها کجان تا بیایند و ما زمین بهشان بدیم و میلیاردها تومن بزنیم تو جیب.

آقای رئیس نمای شورای سابق چند تا پتان را در استخدام خود داشت. این پتان ها چندین و چند بار از اموال خودش را هم چپانده اند. اما کاری به کارشان ندارد. باد آورده را پتان ببرد زیاد سوختن ندارد. همین پتان ها را سر بزنگاه و وقتی داشته اند موتور یکی از همشهریان ما را می دزدیده اند، گرفته اند. به آقا رئیس خبر داده اند و یارو نه تنها آنها را اخراج نکرده که بهشان ترفیع رتبه هم داده است. معلوم نبود معاونش بودند، دفتردارش بودند چه کار براش می کردند الله اعلم. یارو چنان به جوانان هلری بی اعتماد بود که ترجیح می داد پتان براش کار کنه و گاو صندوقش را وا تلووی ببره تا اینکه به دو تا جوان هلری اعتماد کنه. خودش بس که چپانده حال می ترسه از خودش بچپانند.


تعداد بازدید از این مطلب: 1180
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


مطالب مرتبط با این پست

سلام. خوش آمدید. نظرات شما موجب دلگرمی ماست. سپاس.


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود