بازار

82 درصد مخاطبان گفتند لحنتان عالی و معرکه است. حال چه ایده ای برای آیندۀ وبلاگ دارید؟

آمار مطالب

کل مطالب : 160
کل نظرات : 530

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 2
باردید دیروز : 0
بازدید هفته : 11
بازدید ماه : 599
بازدید سال : 1517
بازدید کلی : 196459

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان WWW.chepiha.LoxBlog.Com و آدرس chepiha.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 11
بازدید ماه : 599
بازدید کل : 196459
تعداد مطالب : 160
تعداد نظرات : 530
تعداد آنلاین : 1

<-PollName->

<-PollItems->

جزیره قشم اخبار جزیره قشم
تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : بپ گپو
تاریخ : پنج شنبه 2 ارديبهشت 1395
نظرات

هر جا رفتیم، صاحب مغازه ها همه دوست ما و رفیق و آشنا ! همه از دم بومی و بچه محل خودمون! یعنه همَه زاد آدم. چقد لر. بستکی، شمالی، استان فارسی که خدا بده برکت. نگاه قیافه شون اَکُنی ... جون دم سینگ اِزَن. نود درصدشون هم که موادی. نصف تولیدات کشتزارهای خشخاش افغانستان رو باید بیارن اینجا، بفروشن به اینا. خداییش کی به اینا مواد می رسونه؟ هر کی هست کاسبی اش خیلی سکه است.

توی این همه پاساژ و لاین و شلوغی دو تا بومی و آشنا به زور پیدا وو که همونا هم چیزی که ما میخواستیم نداشتند. چه بکنیم آلا؟ از همی سهارُن خرید کنیم یا نه؟.. از شدت هجوم وحشیانه و ددمنشانه ی مشتریان شهرستانی، تو بازار جا نین چوک. چنان جمعیتی چپانده شده اند اون تو که بیا و ببین! یعنه مگس هم پر نمی زد اون موقع سال. اگه پر می زد مجبورش می کردند بیاد تو مغازه شون یه چیزی بخره بعد بره. فروشنده ها حوصله شون سر رفته بود. جوری که دیگه به ناچار از دکان می زدن بیرون و یه نیم ساعتی یه دور می چرخیدند تو بازار، بعد بر می گشتند سر مغازه. یا سه چهار نفری توی راهروها پاتوق کرده بودند خاطره و جوک تعریف می کردند و ... تا شاید یه وقت یکی راهشو گم کنه بیاد تو بازار یا بیرون گرمش شده باشه بیاد فقط واسه خشک کردن عرق. ولی بیفته توی دام این فروشنده های فرصت طلب.

 تصور کنید یه حیوون زبون بسته ی بدبخت زخمی و خونی و پِچ پِچ وسط بیابون افتاده و در حال جون دادنه. چند تا کرکس گرسنه هم متوجه شدن و روی درختی همون نزدیکی نشستن منتظر، تا بیفتن به جون اون بیچاره. تصور کردید؟ الان کرکس ها چطور به اون حیوون نگاه می کنن؟ حالت چشماشون چطوره؟ نه که مقایسه کنیما. ولی نوع نگاه کردن و حالت چهره و چشمان فروشنده های بازار وقتی یکی میاد تو، بلانسبت مثل همین مثاله. نگاهی سرشار از بیم و امید.

هنوز پا رو نذاشتیم توی بازار یکی یهو از راه رسید مثل اجل معلق، انگار اون پلیسه و من سارق فراری، چنان مچ دست منو گرفت که گفتم الانه که دستبند بزنه ببره ما رو بازداشت. میگه: اومدی کمربند بخری نه؟ خوب جایی اومدی. بهترین کمربندها رو داریم. محشره. بیا و فقط انتخاب کن. به عنوان هدیه ببر! خودم هم همین ها رو استفاده می کنم. میگم: نه بابا. کمربند نمی خام که. میگه: ها، چه مدل لباسی می پوشی؟ بیا ببین. مدلای جدید. همین الان پیش پات از تایلند رسید. با ارز ارزون هم خریدیم، ارزون هم می دیم. خودم هم همین ها رو استفاده می کنم. بیا از این طرفه... میگم: لباس میخام چیکار؟ میگه: شامپو کلیون ببر که حرف نداره. ژیلت داریم بدون تاریخ مصرف. می تونی راحت دو هزار بار استفاده کنی. نصف قیمت بازار. دونه آخرشه. بدو که همون رو هم دارن می برن. خودم هم از همینا استفاده می کنم. میگم: نه من اهل ژیلت نیستم. مشکل شرعی داره. میگه: خب پس موزر میخای. حالا فهمیدم. فیلیپس اصل قزاقستان. خراب نمیشه. گارانتی صد در صد معتبر. خودم هم همون رو استفاده می کنم. 

دیگه احساس خطر کردیم. روانی مچ دستو ول نمی کرد که. آلا بگرد دنبال راه فرار. بالا و پایین و چپ و راستو نگاه کن واسه یه راه فرار. یارو میگه: گوشی سامسونگ رو ترجیح میدی نه؟ می دونستم. منم همینو استفاده می کنم. نمایندگیشو داریم. برات جنس اصل، قیمت پایه حساب می کنم. باهولوگرام. دوربین ۱۶ عکس بگیر حالشو ببر. 

خداییش ترسناک بود وضعیت. یارو قیافه اش مث مغول های قفقاز بود. چشماش سرخ. فقط زیر کمربند و جیبهاش رو نگاه می کردیم، یه وقت چاقویی، خنجری چیزی در نیاره لینگارمون کنه. خو ناوو که آدم هم لباس بفروشه، هم موبایل و هم لوازم برقی و هم آرایشی بهداشتی! یا روانی بود دروغ می گفت، یا داشت واسه یه قوم و قبیله تو اون بازار، مشتری پیدا می کرد. چون یه بار یکی از کنارمون رد شد شنیدیم به اون روانی توپید که: ول کن مشتری ما رو. و اون یکی دست منو گرفت شروع کرد به کشیدن. پارچه میخای از اینور بیا. همشهری منی ارزون حساب می کنم. از همه چیزش میشد چشم پوشی کرد، اما از اون فوش ناموسی که به ما گفت، هرگز.... هم شهری تو، پ بله! حاضرم از صحنه روزگار محو بشم ولی همشهری تو؟ عبداً حرُم.

فعلا تا همین جا رو داشته باشید تا بعد. 


تعداد بازدید از این مطلب: 428
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


مطالب مرتبط با این پست

سلام. خوش آمدید. نظرات شما موجب دلگرمی ماست. سپاس.


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود