|
|
تبلیغات
<-Text2->
وقتی احساس خودمونی شدن بزنه بالا، واسه اثبات مرام و معرفت، کار به کادو فرستادن و کادو گرفتن و این جور چیزا هم ممکنه بکشه. چندین و چند مورد از این دست وجود داره. آدم راه بیفته دیگه همینجور میره وا گری. میکروفون دست قنبر. اووف که چه حالی میده مفت مفت کادو بگیری. بروید به ادامه مطلب. در خبرها آمده است که توی اون دورانی که سریال قهوه تلخ به شهرت رسیده بود، تأثیرات اون سریال رو توی زبان، حلقوم، حنجره، نای و تارهای صوتی هر شخصی می شد دید. وحشتناک بود. حتی فرهنگیان و جامعه مدرس های ما رو هم قربانی کرده بود. از منابع موثق چنین بر می آید جناب "سومال حریم حسون" هم وارد اون معرکه شده بوده و از بین انبوه کلمات و تکیه کلام های اون سریال، از "مُغور بیا" خوشش اومده. معنیش میشه: "اعتراف کن"، "راستشو بگو"، یا حالا هر چی. بروید به ادامه مطلب. مثل هر جوون دیگه ای، قنبرک اولاش از خانواده شرم می کرد و جلوی والدین و بقیه با دخترا حرف نمی زد. یواشکی این کارو می کرد مثلاً کسی نفهمه خراب شده. گوشیش که زنگ می خورد می رفت بیرون. همون بیرون هم که بود، با صدای خیلی آروم و مثلاً رمانتیک حرف می زد. رمانتیک پ بله، تُمبانریک بود و رُمانتیک نبود. کم کم این روال درست شد و تابو شکست. الان جلوی بابای خودش به دختره میگه: خو تو از من التماس هم بکنی من به تو نمی کنم! (منظور نحسش ازدواجه) بروید به ادامه مطلب. مواردی هست قنبر با چهار پنج دختر که با هم ارتباط دارن (رفیق همن یا خویشاوندن یا همشهرین یا همکلاسی هستن یا ...) همزمان در ارتباطه. آلا دست اِکه وا قنبر، شروع می کنه به نمّامی. دو به هم زنی. رابطۀ اونا را خراب می کنه و تا دوستی شون رو به دشمنی تبدیل نکرده ول ناکُن پَ. دلش هم خوش، نیشش هم مثل کلپوک تا پَک سری واز، تو اونجاش هم عروسی و چمک و اِکس پارتی. انگار شاهکار خلقت ازش سر زده. به این دختره دربارۀ اون دختره یه چیزی میگه و به اون یکی دربارۀ این یکی و همینطور کلاً خرابکاری. بروید به ادامه مطلب به فنبر میگم این همه کارت شارژ را دخترا از کجا و چه جوری تهیه می کنن؟ یا خودت روزی چقدر کارت شارژ می ریزی تو حلق ایرانوِل. آمارشو دقیق گفت. باور کن 3 ساله داره طرف حرفی می کنه. البته این قضیه مال خیلی وقت پیشه. الان که دیگه همه چی رو مفت کردن. همه در خدمت خلق، بهشون بسته های مکالمه ای نامحدود میدن تحریکشون می کنن بیشتر واسه این کارا. ولی تا قبل از راه افتادن این بساط لهو و لعب اگه پول های شارژشو جمع کرده بود الان با همون پولا خونه و ماشین داشت. خودش هم می گه: آره دیگه افتادم توش و بیرون هم نمیشه اومد. کلاً معتاد شدم رفته. خوبه که خودش می دونه. بروید به ادامه مطلب. پیرو مباحث قبلی درباره ارتباطات قنبرک و اطراف (طرف هاش) با ما همراه باشید با قسمت سوم از فصل اول این سریال دور و دراز. بجنبید تا ما رو از دسترس خارج نکردن با این عکسای اطراف. دو طرف گاه حس کاذب خودمانی بودن با همدیگه توی وجودِ به درد نخورشان به اوج می رسه. از احساسات لطیف، روحیه آسیب پذیر و عواطف شکننده خود میگن. از اعتقادات شخصی شون میگن. از همه چیز. مثلاً قنبر یه روز اینجوری داشت حس خودمانی بودن از خودش متساطع می کرد واسه دختره: الان دستمو بردم زی کِچَکم، دارم تُند می کنم که کنده بشه. تا این حد. اگم بُن دِل وا سر تو بکه لاش سهار چِرکی وا وودِنِت. خدایش شایستۀ یک دست کتک حسابی نین؟ بله که هست. بروید به ادامه مطلب. 6 تا از مخاطبای قنبر پس از ماهها صحبت و اس ام اس و حرص و جوش و بگو بخند، پسر از آب در اومدند. بهش میگم خاک! یعنه تو کله خالی خودتو توی همین راه طاس کردی، هنیزا گول اخری؟ چوک نرگت میاد خودشو جای دختر جا می زنه و گولت می زنه؟ یعنی خاک، یعنی سورَغ توی اون کاهدونت کنن که ابعادش از توپ بسکتبال بیشتره و محتواش از توپ پینگ پونگ کمتر! میگه: خو من از کجا بدونم، الان پسرا شدن دختر، تعیین جنسیت مستلزم پایین کشیدن شلوار می باشد. بعد ادعاش هم زده اونجای خر رو تیکه پاره کرده که: نه خو، من می دونستم اینا پسرن، خودم اونا رو به بازی گرفته بودم، می دونستم پسرن، وانمود می کردم که نمی دونم. بروید به ادامه مطلب. کدوم طرف؟ راست؟ چپ؟ هر جا در ایدا. شهرستانی بشه بهترن.. کلاس داره جلو این و اون فارسی صحبت کنیم ملت بفهمن ما دوست دختر/ دوست پسر سرحدی داریم. کلاستان بخوره تو کاهدانتان مرده شور خودتان را ببره با اون سرحدی های ترش. بروید به ادامه مطلب. یه عده از دختران عاشق پیشه در حال عبور از کوچه های عشق، توی همین شهر عشق خیز و عاشق پرور، به پسری بر می خورند عاشق، تک و تنها و غمگین از فراق یار. شاهدان عینی گفته اند: پسره ی داستان ما، به طور طبیعی و فابریک مادرزادی چشماش نیمنگا هست. یعنی بنده خدا، خوشا به سعادتش، چشاش ذاتا خماره و به اصطلاح پیرزنی "کور موشنگ" تشریف دارن. خانوم خانوما های داستان عشقی ما از این نکته غافل بودن و خیال کردن پسره عمدا چشمای آهویی خودش رو خمار کرده بوده. بروید به ادامه مطلب. شب و روز و تابستان زمستان و پیر و جوان نمی شناسه. عرفان همیشه خاطراتش خوشه. سالها گذشته اما یادآوریش روح آدمو جلا میده. در پس کوچه های ذهنم هنوز از این دست فجایع هست که گاه یادم میاد. شوق آدمو به ادامه ی زندگی ببشتر می کنه. بیا، اینم یه چند نکته ناگفته دیگه. بروید به ادامه مطلب. اگه یه روز از همون روزا، یه نفری بعد از نماز میکروفون رو برداشت. نه که برداشت. همونطور که از قبل دستش بود، اونو گرفت جلوی دهان مبارک، و چونان پلنگی وحشی که بر شکار بیچاره هجوم می برد و چنگال و دندان بر گردن او می فشارد، توپید به خلق الله که؛ "چرا دیر میای مسجد؟ چرا صف آخر میشینی؟ این کارو بکنید! اون کارو نکنید! " تو فقط بگو آره. حرف دیگه ای باهاش نزن. فقط و فقط بگو آره. یه وقت خدای نکرده این حرفا رو بهش نگی ها. یه وقت نگی: ببخشید شما؟ به جا نمیارم. معرفی کن خودتو. ... آها، فلانی هستی. ریزه پیزه. هااا. حالا شناختمت. حرف حساب شما چی بود؟ یادم رفت چی چی می گفتی و عربده می کشیدی. یه بار دیگه بگو. بروید به ادامه مطلب. توی یک جمعی از دانشگویان نخبه و بی مخ نشسته بودیم. ترم آخرشان بود. داشتند مطالعه می فرمودند. البته کارشون به معاطله و عاطل و باطل گویی بیشتر شبیه بود. ناگهان یکیشون برگشت گفت: بچه ها، آیا وقتی شتاب نداشته باشیم،a مساوی صفر هست؟إنا لله و إنا الیه راجعون. بروید به ادامه مطلب. آواره داشت فوتبال تماشا می کرد. حسابی هم حساسش کرده بود، مثلا از شدت هیجان توی یکی از قسمت های بدنش بلوایی به پا بود. مردکه ی گنده ی فوتبال دوست الاف، به خاطر چند تا بازیکن که از فوتبال فقط مصاحبه کردنشو بلدند، و به خاطر نتیجه ی دستشویی اندودی که تیمش گرفته، زندگی خودش و زن و بچه را کرده جهنم. بروید به ادامه مطلب. سلام آومریکا وو کو. چه نکردین؟ خوش می گذره؟ راستش حوصله ام سر رفته بود گفتم یه کم باهات درد دل کنم. قبلش بازم محکم و جدی بهت یادآوری کنم که تو هر چی هستی، هر کی هستی، واسه خودتی خالو. هنوز که هنوزه هیچ غلطی نمی تونی بکنی. دهنت سرویسه شیطن تلو. روسیاه شدی رفته بدبخت. عقب افتادی بپ. اون همه ناز و تنعم که می فرمودی... کلا رفت... تموم. بشین سر جات که کم آوردی شدید. دیگه روت میشه سرتو بالا بیاری مسکین؟ دیدی ما چه به سرت آوردیم؟ هنوز ندیدی؟ پ برو به ادامه مطلب. سالها پیش یکی از مسئولای اجرایی جزیره، که بومی همین جاست و صادراتی نیست، گفته بود: بزرگترین مشکل ما عوام زدگی قشر تحصیل کرده است. ما شهمات، ما بوش (bowsh ) ما هنگ، که این جمله یعنی چه. حالا پس از مدتها داره مشخص میشه منظورش چی بوده. بروید به ادامه مطلب.
|
|