گازاد

82 درصد مخاطبان گفتند لحنتان عالی و معرکه است. حال چه ایده ای برای آیندۀ وبلاگ دارید؟

آمار مطالب

کل مطالب : 160
کل نظرات : 530

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 2
باردید دیروز : 234
بازدید هفته : 303
بازدید ماه : 581
بازدید سال : 1499
بازدید کلی : 196441

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان WWW.chepiha.LoxBlog.Com و آدرس chepiha.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 234
بازدید هفته : 303
بازدید ماه : 581
بازدید کل : 196441
تعداد مطالب : 160
تعداد نظرات : 530
تعداد آنلاین : 1

<-PollName->

<-PollItems->

جزیره قشم اخبار جزیره قشم
تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : بپ گپو
تاریخ : جمعه 22 خرداد 1394
نظرات

عجب سؤال چالش برانگیزی بود. یعنه اینو باید فقط از فیزیکدانان برجسته جهان هستی بپرسند. اصن خیلی سطح علمی اون مسئله حتی از سطح دانشگاه های معتبر خارجی هم بالاتر بود. فضا علم اندود شده بود وحشتناک. فضا بوی علم می داد فجیع. البته درسته که بوی کاتخ کولی هم می اومد ولی زیاد اهمیت نداشت. مهم شمیم علم بود که خدا شاهده بیش از هر بوی دیگری روحیه ی علم دوستی ما را نوازش می کرد واقعا. احساس حضور در نزد گالیله بهم دست داده بود. البته ناگفته پیداست؛ بیشتر حس حضور در کنار "گا ریده" بهم دست داده بود تا گالیله.
سؤالی که طرح شد سؤال نبود که، یک معظل جهانی بود. بحرانی بود واسه خودش. بشریت باید دست به دست هم میدادن تا بلکه شاید پس از سال ها تلاش خستگی ناپذیر شبانه روزی می شد گوشه ای از زوایای ناشناخته این معمای لاینحل را روشن ساخت واقعا.
خدایی من که سوادم در حد اول دبیرستانه و دو دهه است از درس و کتاب و شتاب و فرمول و فیزیک فاصله گرفته ام، در دم فهمیدم و یادم اومد. اون سه دانشگوی نمونه چنان رفته بودند تو فکر که اگه نمی دونستم سؤالشون چیه بدون شک خیال می کردم دارن نظریه نسبیت انیشتن رو توسعه میدن. آخرش تبادل نظراتشون به نتیجه نرسید و اختلاف بین علما به قوت خودش باقی ماند.
اگه خیال کردین که این نخبگان، دانشگوی دانشگاو گازاد بودن، درست فکر کردین. این نخبگان واقعا گان. نخبه گان!

تلاش اونا شایسته تقدیره. این همه زحمت می کشن، این همه خودشون رو به این در و اون در می زنن. این همه پشتکار. این همه پیگیری. واقعا جالب انگیزه. اما به نظرتون این همه زحمت واسه چیه؟ واسه کسب علم و دانش؟ واسه سواد؟ نخیر، تلاش خستگی ناپذیر واسه پیدا کردن شماره استاد. واسه دم به دم زنگ زدن بهش. واسه خود شیرینی. واسه چک و چونه؛ که استاد جونم، سوالات سخته یا نه؟ سوال ساده بده دو بار افتادیم قبلا، دیگه نیفتیم استاد. استاد دو تا از سوالات رو بگو. استاد کدوم قسمت مهم تره؟ استاد، نمونه سؤال نمیدی استاد؟ امتحان شما چه ساعتیه استاد؟ خودتون میای سر جلسه استاد؟ حتما بیا که راهنمایی مون کنی که بدون کمک شما ما هیچیم استاد. استاد.

این چه دانشیه؟ این چه طور یادگرفتن علمه. خود ساختار و روال همین قدر مسخره اس، یا شما مسخره اش رو در آوردین؟ خیلی دوست دارین همه بهتون بگن دانشجو؟ کلاسش به کدوم قسمتشه؟ شما دارین ادای دانشجو بودن رو در میارین، خیلی هم افتضاح. دانشجو بودن یه مفهومیه کلا متفاوت با این بساط. دارین سر خودتون رو کلاه میذارین که بله ما دنبال علم و سواد هستیم. اینا همش بازیه. دلخوشی موقته. پولتون رو دارین دور می ریزین واسه خرید حس دروغین دنبال علم بودن. این وانمود کردن، این دل خودتون رو خوش کردن، این احساس بی پایه و اساس کلاس بالا بودن، این بچه بازی ها، همش مسخره است. خنده داره. یه جور دیگه راه می رید. سرتون رو بالا نگه می دارین. عینک آفتابی می زنین. جزوه و کلاسور دست می گیرین. غرور دانشگویی از قیافه تون می باره. بعد دم در دانشگه مثل سران کشورهای ۵+۱ با هم احوالپرسی می کنید. با سینه ای سپر میرین توی اون محیط علمی. احوالپرسی با هم رشته ای ها و هم کلاسی هاتون یه جورایی مثلا خیلی دیگه کلاس بالا و آزادانه اس. دست میدین با جنس مخالف. ادای خارجی ها رو در میارین، که مثلا خیلی آزاداندیش هستین و فکرتون باز شده به جهان علم. به قیافه خودتون می رسین. سعی می کنید یه لبخند ملیح بر اون پوزه ی کج و معوج جاری کنید و ابروی خودتون رو یه جوری شکل می دین که مثلا متفکر، هوشمند، روشنفکر و باسواد جلوه کنین. اگه آدم با خم ابرو و اخم سوادش می رفت بالا، الان همه همشهری های ما، فوق دکترا داشتن. ظاهرسازی های بچگانه. دست خودت هم نیست. یه حس درونی بهتون میگه اگه اخم کنی باهوش و فهیم به نظر میای.

تا اینجاش همه چی مرتب و منظم و کلاس بالا ولی تا لب وا می کنی، تا بحث علمی پیش میاد ... پسته بی مغز چون لب وا کند رسوا شود. هیچی واسه نشون دادن ندارید. از لحاظ علمی و سواد فقیرید. خالی خالی. همش ظاهر سازی بوده. از دانش خبری نبوده. لافگاهه نه دانشگاه.
ادای دانشجو بودن رو در بیار. یه جور دیگه راه برو. ژست باسوادها رو بگیر. چه فایده. خو یه بچه پتان هم می تونه این کارای عتیقه ای رو انجام بده. مهم سواده. مهم علمه. که ندارید. یادتون ندادن. پولتون رو گرفتن. شما رو وادار کردن نقش دانشجوها رو بازی کنید تا دلتون موقتا خوش باشه و ادامه بدید. همش سرتون رو گرم کرده اند. علم و دانشی در کار نبوده. مدرکت رو که گرفتی بشین یه شب با سواد خودت صحبت کن. سعی کن بفهمی چقدره. چون از درون خالی بودین و دانشی در کار نبوده، به ظاهر خودتون می رسید که به غلط به دیگران القا کنی که من باسوادم. ولی کسی که سواد داشته باشه دیگه لازم نیست اونو به اثبات برسونه. خودش ثابت شده هست. نیازی به فیلم بازی کردن و ادای متفکران رو در آوردن نیست. تازه. دو روز وانمود کن، سه روز، یک ماه، چهار سال. آخرش که چی؟ مردم تو رو می بینن. حرفاتو می شنون. اخلاقت رو می بینن. متوجه میشن که از نظر سواد فقیر فقیری.
نگاه؛ بزرگترین مشکل مملکت ما فرار مغزها نیست، بلکه ماندن همچین نخبگانی است که با حضور پر رنگ خود در عرصه علم این دیار پاک، توی دانش دستشویی کرده اند رفته.


تعداد بازدید از این مطلب: 532
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


مطالب مرتبط با این پست

سلام. خوش آمدید. نظرات شما موجب دلگرمی ماست. سپاس.


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود