افسردگی

82 درصد مخاطبان گفتند لحنتان عالی و معرکه است. حال چه ایده ای برای آیندۀ وبلاگ دارید؟

آمار مطالب

کل مطالب : 160
کل نظرات : 530

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز :
باردید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید سال :
بازدید کلی :

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان WWW.chepiha.LoxBlog.Com و آدرس chepiha.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 160
تعداد نظرات : 530
تعداد آنلاین : 1

<-PollName->

<-PollItems->

جزیره قشم اخبار جزیره قشم
تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : بپ گپو
تاریخ : جمعه 13 ارديبهشت 1398
نظرات

تا که یک روز، یه روانشناس نما رفت به اونجا. کار که نداشت بدبخت. پول نداشت نون بخره برا خودش. بس که هر سال هکتار هکتار روان نشناس میان بیرون از دانشگُه های مختلف، همون دو سه تا موقعیت شغلی برا روان نشناس ها هم دیگه وجود نداره و بدبختا باید برن سراغ کرایه کشی. ولی این یارو شنیده بود که اون حوالی، توی همون شهر پر از صفا، هیچ دکتر روان نشناسی وجود نداره. گفت بذار برم اونجا شاید یه کاری باری گیرم اومد. قیافه ناب خودش رو برداشت و رفت اونجا و ملتی رو مستغرق دریای جذابیت های ظاهری خویش فرمود.

مردم غریبه پرست اون دیار هم گفتن یه بهایی بهش بدیم، از تجربیات ارزنده جناب استاد استفاده کنیم، ببینیم چی داره واسه گفتن. نه که ملت اونجا کم میرن پای سخنرانی های متنوع، دیگه اصن اعتیاد شدید پیدا کردن به سخنرانی شنیدن. یعنی اگه یه وقت دیدی یکی از مردم اون شهر کسل شده و حال نداره و کلاً تعبانه، ببرش پای یه سخنرانی، خودش در جا خوب میشه. سخنرانی نیست که ماشاالله، نوشدارییه برا خودش. خلاصه که اون یارو رو در چشم به هم زدنی، به عنوان یه مشاور و روانشناس برجسته پذیرفته شد رفت. در اینکه اون یارو کجاش برجسته بوده اختلاف نظر زیاده ولی خب غالب مشایخ برجستگی رو به تِک مبارک اوشون نسبت میدن، والله اعلم. اونجا، همین شهر ماست.

آقا هنوز نرسیده، عرق پیشانیش خشک نشده (حسبی الله پیشانی نیست که، یه دشت وسیع و پهناور بی آب و علفیه برا خودش)، ترتیب یه سخنرانی رو براش دادن. وقتی میگم اینا عاشق شنیدن سخنرانی هستن برا همینه ها. "فلان تاریخ، مشاور در بهزیستی. حضور برای عموم آزاد است". ما هم که اینو دیدیم سریع تصمیم گرفتیم اون مجلس رو از حضور نورانی و پررنگ خودمون مُستفیظ کنیم.      - مُستَ چی؟ مُستَ بیل؟          - نه، مُستَفیظ.     – اوکی.

نه که عاشق و شیفته همچین مجالسی هستیم، نه که اگه یه روز نریم پای سخنرانی یکی نشینیم شب خوابمون نمی گیره، برا همین پا شدیم با یکی دو تا از بر و بچ و دوستان اراذل و اوباش رفتیم. دم در دیدیم هر چی معتاد و ولگرد گرسنه پادری کج و کوله دار کبریت سیاه چرم تو شهر داریم تشریف مبارکشون رو آوردن. بهشون گفتیم شما کجا اینجا کجا؟ جوابی دادن بسیار دندان شکن و قانع کننده: والا دیدیم بنر زدن که تو بهزیستی شاورما میدن، اومدیم مشارکت فعال خودمون رو به جهانیان نشون بدیم تا شیطان بزرگ بداند که ما این پُشت مُشت ها هستیم و عرصه رو خالی نمی کنیم.

مرگ سرت. شاورما کجا بود؟ رو بنر نوشته مشاور بابا، مشاور.

دیگه رفتیم تو ببینیم داخل چه خبره. یعنه مَش هم پر نمی زد. یه مرد حدوداً 30 ساله رو دیدیم یه گوشه دم در سالن ایستاده. از قیافه ش مشخص بود بنده خدا یه مقدار از نظر عقل و هوش مشکل داشت انگار. از همونا که الکی الکی می خندن و اختیار آب دهنشون رو ندارن و همینجور هو لو از دهن اونا راه افتاده پایین داره می ریزه رو لباسشون. احتمال دادیم که اینو آوردن تا مشاور معاینه ش کنه و میزان اختلال روانی ش رو بگه به والدینش یا حالا هر کی همراهشه. این معلولها هم خب بنده های خدا هستن. ماها باید هواشون رو داشته باشیم تو زندگی شون سختی نکشن. گناه دارن. بهشتی های روی زمینن. ...

دیدیم اومد سمت ما. می دونستیم با اینجور آدما باید با لحن ملایم و مهربون صحبت کرد. مث یه آدم عاقل و بالغ و عادی. دستشو دراز کرد و باهاش دست دادیم. گفت من فلانی هستم، مشاور بهزیستی. حیلی خوش اومدین!

(لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولًا مِّنْ أَنفُسِهِمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَکِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَإِن کَانُواْ مِن قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُّبِینٍ)

دیدین بعضی وقتا شوک عصبی به آدم دست میده، برا جند ثانیه هنگ می کنی و مغزت نمی تونه دستور بده چیکار کنی، کلاً شهمات اَکُنی و هاج و واج می مونی که چه واکنشی نشون بدی، بخندی؟ گریه کنی؟ پر پر بزنی پرواز کنی بری تو آسمونا محو بشی و ... ؟   یه سی چهل ثانیه سکوتی مرگبار برقرار شد. اوضاع چنان فجیع بود که هر واکنشی نشون می دادی عواقب داشت. یه لحظه به رفقای خودم خیره شدم. یعنی در جا با یه نیم نگاه به چشای خمارشون، می شد شونصد تا نکته و جوک رو دانلود کرد و شروع کرد قاه قاه خندیدن. موضوعی که تا این حد ترکیبی از کمدی و تراژدی باشه هر چند قرن یه باز به تور بشریت می خوره ها.  

ما دیگه توی شوک فرو رفتیم، کل اون شب و شب های دگر هم. الان فقط تصویری گنگ از اون شب تو ذهنم مونده. فقط یادم  میاد که تو سالن نشسته بودیم و آقای مشاور داشت ویژگی های افرادی که سلامت روان دارن رو ردیف کرده بود به سمع و نظر مخاطبا می رسوند. بیست تا ویژگی گفت که آدمای سالم باید داشته باشن. یعنه حتی یکیش رو هم نداشتما. اینجوری که این داشت می گفت من الان یه دیوونه زنجیری هستم برا خودم که از تیمارستان فرار کرده. خیلی هم خطرناکم، کسی از نزدیکی منم رد نشه ها.

یارو اعصاب روان برداشته بود ویژگی های خودشو ردیف کرده بود رو برگه، به عنوان خصوصیات آدمای سالم به خورد انبوه حضار متحیر توی سالن می داد. خو تو اگه قرار باشه برای کلمه "سلامت روان" یه کلمه متضاد گفته بشه، باید اسم تو رو بگن. خو تو رو باید بگیرن خشک کنن ببرن تو کلاس های روانشناسی به عنوان یه الگوی جامع و کامل از بیماری های روانی، مورد بررسی و تجزیه و تحلیل قرار بدن. استاد روان پریش تو آخرین مرحله از صدور گل واژه تو فضای اتاق، عنوان فرمودن که: طبق بررسی های بنده، نود درصد زنان اینجا از افسردی شدید رنج می برن. و در کل نود درصد مردم اینجا حداقل یک نوع مشکل روانی دارن. هفتاد درصدشون بیش از دو سه اختلال روانی دارن.   

خو تو قیافه ت به تنهایی حاوی کلکسیونی از علایم خطرناک افسردگی حاده. خو تو رو اگه یه روانکاو بیاد مورد بررسی قرار بده، یه دویست سیصد ناهنجاری جدید به فهرست اختلالات روانشناختی اضافه میشه. اگرم خانومای اینجا افسردگی گرفتن، مال الانه، قیافه تو رو دیدن اینجوری شدن. افسردگی داره همینجوری فرت و فرت از قیافه ت پمپاژ میشه به بیرون. پدر افسردگی بشریت از ابتدا تا دوران معاصری تو.

دو ماه بعد

توی یه شهر دیگه بودیم. از یه جایی رد می شدیم که شلوغ بود و ملت مشغول برو بیا بودن. حدس زدیم عروسی باشه. رفتیم تو تا اگه فرصتی دست داد و جا بود بریم وسط بلرزونیم. چه جمعیتی. ملت نشسته بودن و بساط حنده و شادی به پا بود. پرسیدیم عروسی کیه؟ دوماد کیه. یه نگاهی به ما انداختن و گفتتن: چی؟!. عروسی؟! دوماد؟! چی میگی؟ تو چقدر پرتی؟ اینجا خونه فلانیه که امروز فوت شده و الان مراسم تشییع جنازه ش هست.

اِهِه، پس چزا ملت اون همه ریلکس بودن؟

برگشبیم به دیار روانی خیز و دیوانه پرور خودمون. خبر رسید که علی چوک اَبدُل دِلّاجی سمعیل محه برهیم دوماد شده. دلمون خوش، سرحال و خندان، آماده و مهیا بودیم اونجا یه ساز و آواز و چمکی به راه باشه بتونیم بعد از مدتها دوری از میادین هنر، بریم اون وسط معرکه و به افتخار شادوماد یه کمری تکون بدیم و یه رعشه ای به شونه بندازیم و دنیای هنر رو یه بار دیگه مشعوف بگردانیم ... اما، تا رفتیم تو، سکوت مرگباری حاکم بود. ملت فقط نشسته بودن و وجنات همدیگه رو ورانداز می کردن. تنها حرکتی که دیده می شد، حرکت الیکو بود که دست کرده بود تا عمق سه متری تو دماغش مشغول حفاری بود.

اگم اِهِه، پ کو ساز، پ کو آواز؟ پ کو شادی و حرکات ورزشی؟ پ کجا رفت اون آرمانهای واالای ما؟ چه به سر میراث گرانبهای ما اومد؟ همه اصن با حالت بغض زانوی غم بغل گرفته بودن. نکنه کسی از خانواده عروس یا دوماد فوت شده همون روز؟ پرس و  جو کردیم. نه، همه جی امن و امانه و این دقیقاً یه مراسم عروسیه به همین شکل. این که بیشتر به مراسم ترحیم شبیه بود که.

نه به اون شهر دیگه که مراسم ترحیمش اون همه شاد بود، نه به این مراسم عروسی ما که آدم غصه ش می گیره.

پ اون روان نشناس روان پریش همچین بیجا هم نمی گفت. یه چیزایی حالیشه. بریم ازش معذرت خواهی کنیم. ما ملت افسرده ای هستیم و خومون خِوَر مونین. یه بررسی بکنیم چوکُن. نتیجه بررسی خو وا ما بِگِی لطفاً. سپاس.          

 


تعداد بازدید از این مطلب: 410
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


مطالب مرتبط با این پست

سلام. خوش آمدید. نظرات شما موجب دلگرمی ماست. سپاس.


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود