تاکسی

82 درصد مخاطبان گفتند لحنتان عالی و معرکه است. حال چه ایده ای برای آیندۀ وبلاگ دارید؟

آمار مطالب

کل مطالب : 160
کل نظرات : 530

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 7
باردید دیروز : 0
بازدید هفته : 16
بازدید ماه : 604
بازدید سال : 1522
بازدید کلی : 196464

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان WWW.chepiha.LoxBlog.Com و آدرس chepiha.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 16
بازدید ماه : 604
بازدید کل : 196464
تعداد مطالب : 160
تعداد نظرات : 530
تعداد آنلاین : 1

<-PollName->

<-PollItems->

جزیره قشم اخبار جزیره قشم
تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : Chepih
تاریخ : دو شنبه 16 آبان 1390
نظرات

 آیا می خواهید از دست جور زمانه خودکشی کنید؟ آیا در صدد آن هستید که در اسرع وقت خود را خلاص کنید؟ کار بسیار خوبی می کنید. اما هر کاری راه و روش خاص خودش را دارد. چرا بروید خودتان را اَ بَری کوه پایین بیندازید. چرا برید مرگ موش بخورید؟ آن هم از آن مرگ موش های چینی که نه تنها موش ها را نمی کشد که حتی تپل مپل ترشان هم می کند. چرا با تیغ و چاقو و این پلشت بازی ها؟ چرا با بند خودتان را عَلِّک کنید؟ این کارهای ترکی یعنی چه؟ چرا بروید معتاد که هستید، معتاد تر هم بشوید که تریاک شما را از پا در بیاورد؟ چرا از این کارای اَ جَم بِ لِ کی؟ چرا بروید خودتان را با برق بفرستید اسفل السافلین؟ چرا بی خود و بی جهت بروید مغازۀ محَدِ ...( محد بمب که گفتیم. محدِ خمپاره و محد کلاشینکف هم که رفت. محد نارنجک را گفتیم؟ یا نه؟ اصلاً چه کاریه. محدِ ژ 3 ) چی زِر می زدم؟ .. ها . چرا بروید خودتان را دودستی بسپارید به دست محد ژ 3 . لااقل یه کسی شما را ایشالله به درک واصل کند که ارزشش را داشته باشد. کلاس داشته باشد. فردا نوه هات نفرینت نکنند که فلانی فرستادش اون دنیا. چرا این کارهای مشمئز کننده را انجام دهید؟ حالا که می خوای خودت را خلاص کنی حداقل یه جوری بمیر که باب دلت باشد. تو که توی تمام طول زندگی بی برکتت به هیچ یک از انبوه آرزوهای دور و درازت نرسیدی. لااقل دم آخری که ایشالله داری می پری با فراخ بال و با دلخوشی و شادکامی بمیر. بذار دست کم یک بار هم که شده خودت برای خودت تصمیم گرفته باشی. بذار روحت سربلند و سرفراز پرواز کند. بذار ملت بفهمند که ارزشت بیش تر از این هاست. بذار ملت تحسینت کنند. که خودش رفت. با پای خودش رفت. پشت پا زد به رسم دنیا و رفت.

حالا بی خود جو گیر نشو تو هم. خواستی ایشالله خودت را بکشی ما یک راه بسیار بهداشتی، با کلاس، متناسب با روح سعادت طلب انسان و فوق العاده پر هیجان و مقرون به صرفه و درآمد زا سراغ داریم:

تاکسی بانوان تقدیم می کند. برجسته ترین بنگاه هراس افکنی در شهر. معتبر ترین مؤسسۀ ارائه دهندۀ خدمات کشتار جمعی در جزیره. صد در صد رایگان. منتسب به همکاری صمیمانه با جناب عزراییل. تند، سریع و کشنده. خطرناک. اوج کیفیت را با تاکسی بانوان تجربه کنید. زیبا، جادار و محکم. یک بار برای همیشه. با ضمانت. رد خور ندارد. همه جا دم دست است و کار کردن با آن راحت. به راحتی کارت را راه می اندازند خفن. متبحرند.

کافی است یکی از همین تاکسی ها توی کوچه ای در حال گذر باشد. پیاده باشی یا با موتور. خودت را به دیوار بچسبانی یا وسط کوچه بایستی. سر پیچ خودت را از آن مهلکۀ خطرناک بیندازی توی کوچه ای دیگر یا نه. پشت تیر برق پناه بگیری. اصلاً اَ بَری تیر برق بری بالا. بدوی. راه بروی. جَک جَک بِسِی. پرواز کنی. محو بشی. فرق نمی کند. نتیجه یکی است. رفته ای زیر تاکسی بانوان. حسبی الله دست فرمُنِن بگه. شوماخر به لُک.

 کوچه یک چیز دیگر است. پیست رالی چیز دیگر. اولی مردم توش رفت و آمد می کنند. بچه میاد و میره. توی کوچه مردم میزبان محسوب می شوند و راننده های موتور و ماشین، مهمان. مهمان هم اینقدر پر رو که توی خانۀ مردم گرد و خاک راه بیندازد.

یکی از آنها معمولاً یواش می راند. معمولاً، یعنی وقتی کسی توی کوچه ها نیست. اما خدا نکند ببیند چند تا پسر یه جا جمعند یا با موتور دور می زنند. ناگهان احساس می کند که اینجا نه کوچه های هلر، بلکه قسمتی از مسیر رالی پاریس – داکار است و خودش نه همان آدم چند لحظه پیش، بلکه شخص " استفان پیتر هانسل "  است. معلوم نیست می خواهند چه را ثابت کنند. گواهینامه دارند؟ خُ برادر زادۀ دوازده سالۀ من هم گواهینامه دارد. خیلی با کلاسند؟ خُ کلاس که به این ها نیست. خیلی رانندگی بلدند؟ خُ تعداد به تیر برق و در و دیوار کوبیدنشان را که نمی توان شمرد. فقط توی هلر یازده نفر را شهید کرده اند.

بحث تاکسیه. تا فراموش نکرده ایم، یادتان هست چند سال پیش، وقتی تاکسی تلفنی ها تازه بساطشان را پهن کرده بودند. درگهانی ها آمده بودند روی تمام در و دیوارهای هلر را پر کرده بودند از تبلیغات " درگهان تاکسی " . و مگر می شود یادتان نباشد که جوانان دل پاک ما، عِرق هلری شان گل کرده بود و با ساییدن و پاک کردن " تا " از این عبارت، اوج اقتدار و ابتکار خود را در معرض دید عموم مردم هنر دوست و هنر پرور جهان بشریت قرار داده بودند.

چه شد که تاکسی بانوان شد سوژۀ ما؟ یه بار یه پسر جوان هلری را دیدیم که با نهایت ترس و استرس و اضطراب خود را محکم چسبانده بود به دیواری و داشت از شدت هراس به خود می لرزید. هی با وحشت این سو و آن سو را نگاه می کرد و انگار ناامیدانه به دنبال راهی بود خود را از یک خطر مرگ حتمی نجات دهد. اما راه نجاتی نمی دید. اجل را روی سرش حس می کرد. آماده بود بمیرد. ترسان و لرزان داشت شهادتین می گفت. بنده خدا توی شلوارش یه خبرهایی بود. یعنی اینکه شلوارش همچین تمیز نبود. یه کاری کرده بود تو خودش. ما که هر چه این سو و آن سو را نگاه کردیم نه اثری از ببر و پلنگ و گلۀ گرگ دیدیم نه مار و نه جن. خدا، این بچه چرا همچین می کنه؟... ها. در چهارصد متری آنجا از دور دست سر و کلۀ نحس یکی از همین تاکسی های ویژۀ بانوان داشت پیدا می شد. پسرۀ بنده خدا حق داشت بترسد. هر چه آن خطر حتمی مرگ نزدیک تر می شد، فریاد و عربده های بچه بیشتر می شد. رو کرده بود سمت خانم خانومای تاکسی و دست و پا می زد و گارد دفاعی گرفته بود و بلند بلند گریه می کرد و می گفت: نه. نه. کمک. کمک. اما عزراییله خانوم داستان جلوتر پیچید تو کوچه و پسرۀ داستان ما موقتاً جان سالم به در برد تا انشاالله تاکسی بانوان بعدی.

قربانی کردن گاو، چه برای عید و چه برای عروسی ها، کار همچین ساده ای نیست. مهارت می خواهد. سه چهار مرد قوی هیکل باید باشند و گرنه خطرناک است. هر کسی هم از این شجاعت ها ندارد. اما تازگی ها مشکل ما حل شده است. چطوری؟ بیا : زنگ می زنیم تاکسی بانوان. آدرس کشتارگاه گاو را می دهیم. گاو را توی کوچه به تیر برق می بندیم و خودمان با کلی سپر ضد موشک و جلیقۀ ضد گلوله و کلاهخود با احتیاط فراوان سنگر می گیریم روی پشت بام. همین که تاکسی بانوان سر رسید می پریم پایین و کرایه اش را حساب می کنیم و تا گاو تکه پاره و آش و لاش شدۀ بدبخت از شدت جراحات وارده نمرده و حرام نشده، ذبحش می کنیم. تاکسی بانوان زحمت همۀ کارها را کشیده و البته یه 14، 15 تومانی هم به جیب زده. ولی خودمانیم واقعاً همه فن حریفند.

متوجه شده اید که تیرهای برق شهر تیکه پاره شده اند؟ دلیلش چیه؟ - فرسودگی و کهنگی؟ -نه. - یادگاری نوشتن و کنده کاری جوانان بیکار ما روی آنها؟ - نه. - باران های اسیدی؟ - نه. تاکسی بانوان؟ - احسنت.خودشه.

دیوارهای شهر تکه پاره شده اند. تیرهای برق درب و داغون شده اند. روزانه ده ها نفر از اهالی هلر راهی بیمارستان می شوند. قطع عضو و فلج می شوند. از صحنۀ روزگار محو می شوند. الحق که یه القاعده ای هستند برای خود. باید بروند توی لیست گروههای تروریستی. به خدا. سرکرده شان هم که لادن خانوم است.

دفتر هم زده اند واسه خودشان. یه بار داشتیم از رو جادۀ خور می رفتیم که بریم دور دخترهای درگهان بزنیم، ( وُ دروغ)، دیدیم دست راست یه جا کلی پسر جوان جمعند. گفتیم خدا. شورش شده؟ پسرها پاتوق راه انداخته اند؟ سالن ورزشی مردانه دایر شده است؟ انجمن پسران هلر شکل گرفته است؟ نه بابا. دفتر تاکسی بانوان بود.

نظراتتان را با ما در میان بگذارید. چند بار شما را زیر گرفته اند. چند تا مجروح و قطع نخاعی در خانواده تان بر جا گذاشته اند؟ چگونه به این سطح آمادگی رسیده اند؟ و ...

با ما همراه و همگام باشید. عید قربانتان هم مبارک.


تعداد بازدید از این مطلب: 365
|
امتیاز مطلب : 114
|
تعداد امتیازدهندگان : 26
|
مجموع امتیاز : 26


مطالب مرتبط با این پست

سلام. خوش آمدید. نظرات شما موجب دلگرمی ماست. سپاس.


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود