اتحاد

82 درصد مخاطبان گفتند لحنتان عالی و معرکه است. حال چه ایده ای برای آیندۀ وبلاگ دارید؟

آمار مطالب

کل مطالب : 160
کل نظرات : 530

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز :
باردید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید سال :
بازدید کلی :

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان WWW.chepiha.LoxBlog.Com و آدرس chepiha.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 160
تعداد نظرات : 530
تعداد آنلاین : 1

<-PollName->

<-PollItems->

جزیره قشم اخبار جزیره قشم
تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : بپ گپو
تاریخ : دو شنبه 15 مرداد 1397
نظرات

ما هم که یکی از والدین شاگردان همون مدرسه. گل پسر خودمون رو اول مهر شیک و پیک کردیم، با لباس و کیف و کفش نو، تا از همون روز اول مهر، هم خودش سال تحصیلی رو محکم و جدی شروع کنه و هم ما امسال دیگه برخلاف سال های قبل یه کم با حساب کتاب بیشتر درس و مدرسه پسرمون رو دنبال کنیم، مراقب باشیم درساش رو خوب بخونه، به یه جایی برسه، هیچی که نمیشه لااقل یه معلم بشه، مث ما حمال نشه شب تا صبح اینور اونور دنبال پول بدوه و آخرش هم همش با قرض و وام و بدهی اموراتش بگذره. بر همین اساس روز اول مهر که فرا رسید بچه رو برداشتیم بردیم مدرسه اتحاد. خب با توجه به اینکه اول مهر بود و شور و شوق بازگشایی مدارس ما رو از خود بیخود کرده بود، انتظار داشتیم تا می رسیم اونجا با صحنه ای شیک و قشنگ مواجه بشیم، مثلاً ببینیم رو سر در مدرسه گل زده باشن، پرچم نصب کرده باشن، از بلندگوی مدرسه صدای آهنگ شاد به گوش برسه، جوری که من گنده بک هم از هیجان همونجا بیخیال دنیا و مافیها یه سرکنگی مدرن برم به افتحار جمع، و کلی پسر بچه با والدین خودشون اومده باشن و به ترتیب و مرتب وارد مدرسه بشن. دم در مدرسه بهمون با آبمیوه و شیرینی خوشامد بگن و به پسرمون دسته گل و کادو بدن و معلم ها رو بینیم، مدیر و معاون رو. یه دور همی و مراسم کوچولو و خوشگل برپا بشه و کتابها رو بدن به بچه ها و اونا رو با نظم و ترتیب توی صف های مرتب راهنمایی کنن به سمت کلاس های تر و تمیز با امکانات سرمایشی خوب. و بعدش هم که خب معلم ها برن سر کلاس خودشون و سال جدید تحصیلی رو با عشق به کار و با حس مسئولیت شروع کنن. جوری باشه که ما والدین خیالمون راحت راحت باشه که بچه مون اینجا و توی فضایی مثبت درس می خونه، رفیق خوب پیدا می کنه و برا زندگی آماده میشه.

حالا صنار بده آش  به همین خیال باش.

هوا گرم نمچزاد. پاییز رسیدی و هوا هنیزا خبرش نشده و هنوز گرم گرمه. خب رسیدیم به مدرسه همبستگی خودمون. اِهه، پ چرا در مدرسه بسته س؟ نکنه تو مدرسه همه چی برا جشن بازگشایی مدارس آماده س ولی میخان در رو سر ساعت مشخص خودش باز کنن تا غافلگیر بشیم؟ نکنه ما زیادی زود رفتیم اونجا؟ گفتیم صبر کنیم تا همه بیان و تو مراسم پرشکوه بازگشایی حضور داشته باشیم. صبر کردیم. والدین و بچه هاشون یکی یکی سر رسیدن. همه با کلی هیجان و بعد از کلی آماده سازی و شور و انگیزه. ساعت 8 شد. پ چرا در رو باز نکردن؟ نکنه امروز اول مهر نیست؟ نکنه مراسم بازگشایی چند روز قبل بوده و ما نیومدیم؟ والدین با بچه مدرسه ای خودشون می اومدن و جمعیت داشت زیاد می شد ولی در مدرسه بسته بود. اهه. پ چه خبره؟

گفتیم این همه آدم، پدر و مادرا، اون همه بچه تو کوچه بمونن زشته که. دیگه با در مدرسه ور رفتیم و بازش کردیم و رفتیم تو. خیال می کردیم کلی بند و بساط چیده باشن و مقدمات جشن آماده باشه. چه فکرا. اصن یه مدرسه متروک بود بدون هیچ نشانه ای از زندگی. تنها نشانه زندگی یه چند تا بچه گربه بودن که یه گوشه داشتن برا خودشون بازی می کردن.

پس احتمالا امروز تعطیله که مسئولای مدرسه نیومدن. حالا تقویم رو نگاه می کنی ... اهه، تعطیل نیست امروز که. نکنه به علت شدت گرمای هوا امروز رو تعطیل اعلام کردن؟ پس چرا هیچکی خبردار نشده؟ حالا تکلیف چیه؟ صبر کنیم مسئولا بیان یا برگردیم خونه فردا بیایم؟ گرم هم که هست، اصن نمیشه موند. با سایر والدین مشغول صحبت بودیم که چه خبره اینجا، چرا هیچکی نیس و اینا. داشتیم کم کم راه می افتادیم که برگردیم خونه هامون ... یهو دیدیم یه نفر اومد تو مدرسه، که قیافه اش اصلا به معلم ها و مدیرها شبیه نبود، و حتی مشکوک می زد به اعتیاد. این کیه الان؟ گمانه زنی ها شروع شد. یکی می گفت معتادیه که راهشو گم کرده اومده اینجا. اون یکی می گفت شاید یه گدائه دیده شلوغه فکر کرده ممکنه چیزی برا خوردن گیرش بیاد اومده تو مدرسه. از رفتارهاش و دنبال کلید گشتن هاش و ... معلوم شد اینجا یه سِمَتی داره. بعداً معلوم شد ایشون سرایدار اونجان. حالا هی داره می گرده دنبال کلید کلاس ها تا درها رو باز کنه بجه ها برن تو کلاس و بیشتر از این تو گرما عذاب نبینن. نیم ساعت گذشت و کلیدی پیدا نشد. مدیر هم تو این هیاهو و بلوا تازه کم کم سر رسید تا بحران به وجود اومده رو مدیریت کنه. کدوم بحران؟ بحران گم شدن کلیدهای کلاس ها. یه نیم ساعت دیگه گذشت و جستجو نتیجه نداد که نداد. چه کنن چه نکنن ... برو زنگ بزن بیان قفل ها رو برش بدن. چاره دیگه ای نیست خو. بچه ها اینور اونور دارن می چرخن تو حیاط. والدین هاج و واج موندن که خدا اینجا دیگه کجاس؟ معلما نزدیک ظهره تازه یکی یکی دارن میان. صدای برش دادن قفل ها کل خاور میانه رو برداشته. بچه ها هم رو کله شون علامت سوال در اومده که آیا مدرسه همیشه اینجوریه؟ خب یکی از قفل ها بریده شد، با چه صدایی. حالا همون صدا رو 5 بار دیگه تحمل کن تا همه کلاس ها باز بشه.

خب در کلاس ها باز شد. بریم بچه مون رو بشونیم رو صندلی ها. از در کلاس میری تو یاد بیابان کالاهاری می افتی. بس که رو میز و صندلی ها دو وجب خاک نرم و مرغوب نشسته. حالا بیا و کلاس ها رو تمیز کن. معلم و فراش و مدیر و والدین و ... دست به دست هم دادن به مهر، و تا ظهر تا حدودی کلاس ها تمیز و قابل سکونت شد. حالا بزن کولر رو بچه ها هلاک شدن از گرما. غر غر غر غر غر ... طوفان کاترینا. دو برابر همون خاکی که اول کار تو کلاس بود از تو کولرها اومد بیرون. دیگه هر طوری هست این اولین روز رو سر کن تا ببینی فردا پس فردا چی پیش میاد.

اینم از بازگشایی باشکوه مدرسه همبستگی.

مدرسه ای که تو روز بازگشایی ش بیشتر شبیه کارگاه آهنگری باشه، معلومه چه مهندس هایی تحویل جامعه میده.

دگه خالو ما دل ما ایشو. دگه انگیزه ای نموند بریم سر بزنیم به مدرسه و ببینیم ای چوک ما چیکار داره می کنه اونجا. فقط دورادور یه خبرهایی به گوش ما می خورد که نمی دونم آمار گرفتن ببینن چند تا شاگرد افغانی تو مدرسه مشغولن، مشغول چی رو نمیگم، کلاً مشغولن. بله، در اومد که همش روی هم رفته و نرفته، و از چَک و مُلغِچَک هم جکیده و نجکیده، فقط و فقط حدود هفتاد درصد شاگردا افغانی ان. واقعاً اقلیت بسیار کمی هستن اونا، اصن دیده نمیشن که، بس که تعدادشون کمه. ما فکر می کردیم بیشتر از اینا باشه آمارشون. از سایر اخبار رسیده همین ها کافی که چوک پتان اومده تو مدرسه، اسباب بازی خودشو هم آورده. کدوم اسباب بازی؟ چاقو و تیزی. که سر فرصت هایی که دست میده شاید لازم بشه گهگاه از اون اسباب بازی هاش استفاده کنه و بچه مردم رو ناکار کنه بفرسته سینه قبرستان. حالا ناس به مدرسه آوردن که اصن جرم نیست که. مگه به شاگردی که آدامس می بره تو مدرسه چیزی میگن؟ نه. اینم همینه. یه ناس ساده که مسئله ای به وجود ناتاره که. از این نکته هم که از بین این معدود افغانیای مدرسه، درصد ناچیزی قارچ پوستی دارن هم میشه چشم پوشی کرد. همش صد درصد اونا از این قارچا دارن. که اونم ما به بزرگواری بزرگان می بخشیم. دعوا هم که خب تو هر جایی هست. آمار رسمی و نرمال دعوا تو مدارس ابتدایی، هفته ای 2 دعواس. اصن تو محیط جمعی دعوا اجتناب ناپذیره. آلا مگه آمار دعوا تو اتحاد چقده که والدین ابراز نگرانی می کنن همش. همش روی هم  رفته روزی سه دعوا. یه هفته تحصیلی رو که 6 روز در نظر بگیریم میشه همش هفته ای 18 دعوا. که در مقایسه با آمار نرمال همش 9 برابر بیشتره. اصلاً جای نگرانی نداره. بچه ها ورزیده میشن تو دعوا. از کار در میان. مدرسه هم وظیفه ش اصن همینه که بچه ها رو آماده کنه برا زندگی. دعوا با چوک پتان بچه های ما رو قوی بار میاره. بذار همینجوری پیش بره بابا.                     

نکته روز:

-کلاس قران چطور بود؟

- خوب بود. چهار تا فوش خواهر مادری جدید یاد گرفتم.    


تعداد بازدید از این مطلب: 409
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


مطالب مرتبط با این پست

سلام. خوش آمدید. نظرات شما موجب دلگرمی ماست. سپاس.


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود