گفته بود جای خیلی خوبیه. ولی کیه که به این ادعاها اهمیت بده. باید می رفتم و خودم از نزدیک می دیدم. تعریف که می کرد می شد رگه هایی از اغراق رو تو حرفاش حس کرد. کم لاف نمی زد. فیس و افاده و اعتماد به نفس کاذب و خود باحال پنداری بیمارگونه. یعنی خودش رو نموده بود با اون همه ادعا. چپ و راست راه می رفت و بلوف. بارها دعوت کرده بود ولی هر بار به هر بهونه ای شده قبول نمی کردم. دیگه این دفعه آخر خودمم کنجکاو شده بودم. گفتم باشه بابا. آدرس بده بیام. گفت: کِشم، درگائون. بروید به ادامه مطلب.
ادامه مطلب ...