|
|
تبلیغات
<-Text2->
نیشتریم پا گوشی خو دخه گروهن مجازی علِّک هستریم که شانس ما یارو دختره زنگ زد. فکر کردیم بازم طبق معمول حوصله اش سر رفته، ما رو گوش مفت گیر آورده میخاد حدّ پیشین اونم ماه مبارک رمضان حرفای ناگفتۀ ته دلش را بچپانه توی پرده صماخ گوش ما. منم که اقیانوس بیکران عشق و احساس و معرفت. دلم نیومد تنهاش بذارم. شک نداشتم قبل از من به صد تا از دوست پسرای خوش صحبت تر زنگ ایزدی و کسه جوابی نیدادی که آلا ا ناچاری هُندی سراغ مه. میگم الو. میگه "سلام عزیزم"! ... ها؟! یک لحظه همه جا تیره و تار شد. تار نه ای تارُن معمولی. تار در حد ترکیدن دل، سیاه نُمچزاد. بروید به ادامه مطلب. قنبر، برو واگَری. - یه دختر احساساتی شدید افتاده بود تو لیه پهناور ما. همه شون که احساساتی هستن مادرزاد، اما این یکی موردش شدید بود. اصن دختر دارای احساسات نبود که، احساسات بود، با یه کم دختر. یعنه یه الف و ب جابجا می گفتی، لحنت یه کم ناخواسته تند می شد، دیگه تمام. اون دریای بیکران اشکهاشو ول می کرد برات تا فردا، سونامی می زد لینگارت می کرد. من که مورد و ماجرای قسمت قبلی رو در رابطه با تولد دیده بودم، (به مطلب قبلی مراجعه بفرمایید) فهمیده بودم اون طوریه، خیلی وسواس داشتم رو تاریخ تولد این کیس جدید. بروید به ادامه مطلب.
|
|