شورا

82 درصد مخاطبان گفتند لحنتان عالی و معرکه است. حال چه ایده ای برای آیندۀ وبلاگ دارید؟

آمار مطالب

کل مطالب : 160
کل نظرات : 530

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 10
باردید دیروز : 41
بازدید هفته : 57
بازدید ماه : 51
بازدید سال : 1574
بازدید کلی : 196516

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان WWW.chepiha.LoxBlog.Com و آدرس chepiha.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 10
بازدید دیروز : 41
بازدید هفته : 57
بازدید ماه : 51
بازدید کل : 196516
تعداد مطالب : 160
تعداد نظرات : 530
تعداد آنلاین : 1

<-PollName->

<-PollItems->

جزیره قشم اخبار جزیره قشم
تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : Chepih
تاریخ : پنج شنبه 5 آبان 1390
نظرات

اما ورق برگشت. انتخابات شهر و روستا افتاد رو سر و کلۀ مردم . یه عده منتخب افتادند بری چَک مردم. صفا و صمیمیت بار ایکه و رَفت که بره. همۀ آن چیزایی که نبودند، کم کم سر رسیدند. بحث زمین ها هر هلری با وجدانی را با عذاب وجدان مواجه می کرد. زمین را ولش. امروز سوژه یه چیز دیگه ست.

مردم ذله شده بودند. عجب معظلی شده بود. صدای همه در آمده بود. چرا؟ گربه ها زیاد شده بودند؟ نه. لوبیا زیاد شده بود؟ نه. حلوا هلری قحط شده بود؟ نه. وبلاگ نویسی پیدا شده بود که هر چرت و پرتی دلش می خواست می نوشت؟ نه. هیچ کدام از این ها نهسته.

موضوع و مشکل این بود که هر کسی که دو قدم توی کوچه ها راه می رفت از سر پاچک تا نوک خشتکش از شر خاک و سورغ در امان نبود. کل کوچه ها پر بود از سورغ و همه از کثیف شدن پاچک هایشان می نالیدند. البته فقط همین هم نبود. موقع بارندگی و هر چهار پنج سال یه بار کوچه ها پر از آب و گل و شر می شد و مردم معذب می شدند. زنان چرب می خوردند و موتوری ها مجبور می شدند روزی سه چهار بار یه دستی به سر و روی لگن خود بکشند. رحمت خدا تبدیل می شد به درد سر. گربه های بی ادب هم هر جا عشقشان می کشید برای خودشان دستشویی سیار راه می انداختند. هر ساله کودکان زیادی به خاطر خاک بازی دچار بیماری می شدند. ادامۀ این وضع اصلاً قابل تحمل نبود.

اغلب مشکلات ملت حل شده بود و فقط مانده بود همین مشکل لاینحل سورغ. البته نه خود سورغ. زمین ها و کوچه های پر از سورغ. مردم متمدن و با فرهنگ هلر تصمیم گرفتند مراتب اعتراض خود را به گوش اعضای فعال، خوش برخورد و تحصیل کردۀ شورا برسانند، شاید که آنها برای برون رفت از این بحران راه حلی پیشنهاد کنند. زن و مرد، پیر و جوان، سیاه و سفید، باحال و دلا، خوشگل و محدِ آر پی جی، مؤمن و مجت کوچکی، همه تا یَک پِچ در این حرکت خود جوش مردمی حضور به هم رساندند. این حضور یک پارچۀ مردمی جهانیان را تحت تأثیر قرار داد. هماهنگی و مشارکت همگانی و صلح و صفای مردم هلر در انتقاد از وضع موجود، همه را یاد دوران طلایی آنها قبل از پهن شدن بساط شورا انداخت. اقشار مختلف مردم از هر سو  برای دفاع از آرمان های مقدس خود به سمت ساختمان دفتر شورا روانه شدند. کل اطراف آن ساختمان پر شد از معترضین. کسی در منزل خود نمانده بود. همه ریخته بودند بیرون. شورا چند تن از بسیجیان درگهان را فرا خوانده بود تا با لباس شخصی آن اطراف کمین کنند و اگر لازم شد بیفتند به جان مردم. عده ای از رهبران معترضان با استقرار روی بام بازار بزرگ و فوق مدرن اتحاد، مرکز تجارت جهانی هلر، شروع کردند به سخنرانی. از مشکلات گفتند و شور انقلابی مردم را برانگیختند. مردم هم یک صدا شعار می دادند: جوادو حیا کن دفتر شورا را رها کن  ... ای شورا ای شورا ننگ به نیرنگ تو، زمین جوانان ما می پرد از چنگ تو  ... ما همه سرباز توییم چپیحه، گوش به وبلاگ توئیم چپیحه ... داشتن شورای خوب حق مسلم ماست، داشتن پاچَک پاک حق مسلم ماست ... زمینای خود ما حق مسلم ماست... اوزی ، سرحدی گم شید بیرون ... 

خواسته های مردم واضح و شفاف و معقول بود. اما چه خبر بود داخل ساختمان شورا. مسئولان در حال فراهم کردن هلی کوپتر بودند تا در اسرع وقت و پیش از اشغال شدن آن لانۀ زمین خواری توسط معترضان، جیم فنگ شوند خارج. اما نه. رسیدن به شورایی خیلی به دهانشان مزه کرده بود و نمی خواستند آن را از دست بدهند. به فکر مذاکره افتادند. اول کار آقا اهمه آمد بیرون. ملت دنبال برکناری آنها بودند اما به این فکر افتادند که در آخرین روزهای زمامداری این عده، کاری کنند که برای اولین بار دردی از دردای مردم دوا شود و لااقل یک بار ثواب گیر شوراها بیاید. ملت از خیر حل کردن معظل زمین و ... گذشتند. آسان ترین مشکل را مطرح نمودند. اعلام کردند آقایون شوراها وضع خاک و سورغ کوچه ها فجیع است. پاچک ما تا خشتک با یک قدم برداشتن اَلغَش می شود. اهمه رحیمی برگشت داخل ساختمان و مشکل را مطرح کرد.

این سری همۀ اعضا آمدند بیرون. خود اهمه به عنوان اولین سخنران رسماً اعلام کرد: ما مشکلات شما را درک می کنیم. می دانیم چه حسی دارید. اما انصافاً ما تمام تلاشمان را کرده ایم. رسوایی زمین ها شاهکار و دستاورد بزرگ خودمان بود. برای مشکل اخیر هم نظر بنده این است که سر هر کوچه یه دکه می زنیم. هر که خواست راهی جایی شود، به طور کاملاً رایگان و مجانی از همین دکه ها یه کلم بند دریافت می کند و به ساق پایش می بندد تا سورغ به پاچکش رخنه نکند. وقتی هم که به مقصدش رسید ساق بند را به نزدیک ترین دکۀ آنجا تحویل دهد تا همکاران آنها را شست و شو داده و همینطور الی آخر.

دهیار هم که در جمع مسئولین ظاهر شده بود پس از اندکی پچ پچ کردن با رئیس شورا، میکروفون را تحویل گرفت و گفت: نه. به نظر ما این اقدام، کارشناسی نشده و غیر معقول است. به نظر من سر هر کوچه ای یه چند تا شیر آب تعبیه کنیم بهتر است. دیگه نیازی به دکه زدن و تنگ کردن کوچه ها و مشکل کردن عبور و مرور نیست. ملت تا دیدند پاچکشان به گا رفته سریع یه دست خیس به آن می کشند و تمام. تازه دست و سر و صورتشان را هم می توانند بشورند و دست نماز هم بگیرند و حتی اگه هوا تاریک بود و کسی توی کوچه نبود کارای دیگه ای هم بکنند.

پواد جایندۀ زمیننده متوجه شد چرت و پرت های مسئولان شور همه چیز را در آورده است. خودش میکروفون را به دست گرفت و رو به مردم چنین گفت. من ادعایم ناوو. اما به عنوان رئیس باید به استنشاق شما برسُنُم که هر دو تای این گپُنی که دوستان شُزَ غیر منصفانه و جیانت کارانه می باشد است و با بیانیۀ 1442 شورای امنیت در تضاد کامل می داشته باشد. از آنجایی که مه خودوم کارشناسم و مسائل را به روشنی درک و تجزیه و تحلیل و کالبد کشافی می کنم به این نتیجه رسیدم که ما این کار را بکنیم که از همان پمپ های باد پنچرگیری ها و تعمیر گاه ها را بخریم و سر کوچه ها نصب کرده یه حال اساسی به همه بدهیم. هر پاچک به گا رفته ای با یکی دو ثانیه باد به حالت اولیه بر می گردد. تازه جوونای ما دوچرخه و موتور و ماشین و گاری و توپ های خودشان را هم می توانند باد کنند. حتی از آن به عنوان ششسشوار هم اتونن استفاده کنند.

استاد بزرگوار ضرب الثل خان هم که مدتی قبل و با درایت خود و در اعتراض به بذل و بخشش زمین به این غریبه و اون غریبه و نیز به علت دریغ داشتن زمین از جوانان همشهری، استعفا نموده بود، در صف معترضان حضور به هم رسانده بود. زل زده بود به میکروفون. از چشمانش می شد خواند که داشت به چه فکر می کرد: " آخ که اگه من اونجا بودم. اوف که چه ضرب المثل هایی می توانستم به کار ببرم. حیف شد "

 کم توان ذهنی های باحال و با مرام هلر هم توی جمع حضور داشتند. چقدر محترم و باکلاس و با ابهت. بنده با اطمینان کامل خدمتتان عرض می کنم، سطح سواد و معلومات و صداقت و درستکاری آنها چند صد برابر مسئولان بود. کنار هم ایستاده بودند و به حماقت ها و فضاحت های شور؟ آآ ها می خندیدند. می گفتند: چطور شده یه چند تا گنوغ راه پیدا کرده اند آنجا. مردم به چه عتیقه هایی رأی می دهند. یهو بحثی علمی و کارشناسی بینشان در گرفت که: این اراجیف چیه می پرانند بیرون؟ چطوره کوچه ها را آسفالت کنند؟ هم به بهداشت هلر کمک می کند و هم ظاهر شهر را بسیار بهتر جلوه می دهد. تازه هزینه اش هم از پولی که فقط بابت اهدای یک قطعه زمین به غریبه های سهار نصیبشان شده کمتر است.

پچ پچ خالصانۀ آنها به گوش مردم رسید. همه توجهشان رفت طرف آنها. راست می گفتند. حرف حق را آنها می زدند. از قدیم هم گفته اند حرف راست را از گنوغان بشنوید و توبۀ اعضای شورا سرنگونی است. مردم تحت تأثیر درایت و هوش و استعداد آنها قرار گرفتند و شعارهایی در مدح کم توان ذهنی ها سر دادند و آنها را روی دوش گرفتند و از در و دیوار ساختمان شورا بالا رفتند و آن لانۀ زمین سوزی را اشغال کرده مسئولان را خلع و علما را جای آنها سر کار نشاندند.

اوضاع به زودی به حالت آرمانی خود برگشت. صلح و صفا برگشت. مهر و وفا برگشت. صمیمیت و محبت برگشت. مردم در مشکلات به کمک هم می شتافتند. نه غمی بود نه اندوهی. علما، بهشتیان روی زمین، هلر را آباد کردند و حماسه ای جاوید آفریدند. جا دارد از برکات این بهشتیان عزیز استفاده شود. جا دارد ساده دلی و یک رنگی و هوش و درایت را از آنها بیاموزیم.

برای ریشه یابی کلمۀ " شورا " این کار را می کنیم. شور + آ  = شورا. بنابراین در قسمت اول داریم " شور " شور به معنی مشورت که هم معنی اش هم تلفظش با شور ( مزه ) تفاوت دارد. تازه، به صورت سوالی ادا می شود. حرف آ را هم که می شناسید. در گویش مینابی یعنی: عجب! پس کل کلمۀ شورا به این صورت مورد تحلیل صرفی قرار می گیرد که : شور ؟ آ ! یعنی الان که دربارۀ شورا داری حرف می زنی، چرا پس از مشورت و اینجور چیزا هم حرف می زنی؟ این ها متضاد همند که. عجیباً غریبا.

با تشکر از زحمات آقا جلینگ.

 


تعداد بازدید از این مطلب: 353
|
امتیاز مطلب : 134
|
تعداد امتیازدهندگان : 32
|
مجموع امتیاز : 32


مطالب مرتبط با این پست

سلام. خوش آمدید. نظرات شما موجب دلگرمی ماست. سپاس.


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود