موبایل

82 درصد مخاطبان گفتند لحنتان عالی و معرکه است. حال چه ایده ای برای آیندۀ وبلاگ دارید؟

آمار مطالب

کل مطالب : 160
کل نظرات : 530

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 7
باردید دیروز : 2
بازدید هفته : 7
بازدید ماه : 606
بازدید سال : 1524
بازدید کلی : 196466

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان WWW.chepiha.LoxBlog.Com و آدرس chepiha.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 7
بازدید ماه : 606
بازدید کل : 196466
تعداد مطالب : 160
تعداد نظرات : 530
تعداد آنلاین : 1

<-PollName->

<-PollItems->

جزیره قشم اخبار جزیره قشم
تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : Ling Deraz
تاریخ : سه شنبه 19 ارديبهشت 1391
نظرات

پس از سه سال گوشم را صابون زده ام که یه آهنگ سیاوش گوش بدم و اگه شده حتی برای 5 دقیقه خودمو از حال و هوای این زندگی نکبت خلاص کنم. هنوز هندزفری را نچپانده ام تو گوش بادبزن شکلم که صدای یه بزرگتر بلند میشه: اهّه. چکار داری می کنی؟ تووَّت اَی خدا. بگه نافهمی که ای زهرمارُن بنستی دخه گوش خو دو روزه پدر بادبزنت در میاد... سی. مردم خارج وسط روز روشن هر گناه غول پیکری که بلدند را راحت راحت و با افتخار انجام میدن و عین خیالشان هم نیست و هیچ کسی کاری به آنها ندارد، ما یه آهنگ صوتی ساده و آرام که به هیچ وجه خطر سرکنگی هم ایجاد نمی کند را باید با کلی ترس و لرز و یواشکی و تو حموم و انباری یا پشت بوم و پشت کوه گوش بدیم. جوّی ایجاد کرده اند که اول باید مثل دزدان نیمه شب، چهار چشمی اطراف را بپاییم و بعد با کوله باری از استرسِ اینکه مبادا ما را سر صحنۀ جنایت بگیرند، یه آهنگ ساده گوش بدیم. اگر هم که بر فرض محال کسی وسط کار، دستشویی نکنه تو این آهنگ گوش دادنمان، دیگه ترانه هۀ مفلوک حس خو هم ا دست اده.

یا یه بار بعد از سه ماه و نیم یه پیام اومد. یعنه احساس مهم بودن بهم دست داده بود شدید. خوشحال و سرمست گوشی را برداشتم که ... یهو صدای پلیس بلند شد: ای چوک بی فکر، بگه نافهمی نور صفحه موبایل به چهم ضرر ایشه؟ یاالله فاصله سه متری رعایت بکن! آ آ . بابا اون سه متر ما تلویزیونن. خو اَ فاصله سه متری به خود گوشی هم ناگینم چه برسه به متن پیام. مگه که تلسکوپ استفاده بکنم. یه بار گوشی را توی جیب پیرهن گذاشته بودم. حدس بزنید چی شد؟ دایی متوجه قضیه شد و سریع مثل مأموران آتش نشانی دوید طرفم و انگار آتیش گرفته ام یا مار و عقرب تو جیبمه، درش آورد توش داد بیست متر آن طرفتر. دست گذاشت ببینه نبضم میزنه. با دلهره می پرسید زنده ای؟ قلبت می زنه؟ می تونی نفس بکشی؟ تنفس مصنوعی بهت بدم؟ بابا گوشی برا قلب ضرر داره ولی نه دیگه اگه دو ثانیه بذاری تو جیب پیرهن. دیگه هرگز جرئت نمی کنم موبایل بذارم توی اون جیب. نه از ترس ضررهای گوشی، از ترس زهره ترک شدن اطرافیان مخصوصاً دایی که از همون روز، مشکل قلبی پیدا کرده.

برای لاف زدن یه مدت گوشی را به این کمر باریک خود می بستم و  با این لینگ دراز خود عمداً کج و کوله راه می رفتم تا بیشتر توی دید باشه و همه بفهمند که منم گوشی دارم. این محققان و دانشمندان پدرسوخته هم انگار کمین مه شُگِتی که هر کاری کردم فرداش تو اخبار علمی تلویزیون و تو مجله ها نوشتند: ضرر داره. خبر رسید بستن موبایل به کمر برای لگن بده. لگن کجای بدنه اصلاً. تازه من چیم سالمه که نگران سلامتی لگنم باشم. تازه لگنم همون بهتر که آسیب ببینه دو مترش را عمل کنند بردارند. غمی نیست. لینگم اینقدر جا برا کوتاه شدن داره که سه تا از این عمل ها را هم انجام بدم شاید تازه اندازه اش به حد نرمال برسه. پلیس هم که ماشاالله هر اخباری باشد از دست نمی ده. اون شب داشت چرت می زد. صدای تلویزیون هم پایین بود. تا مجری اسم موبایل و خطرات احتمالی آن را برد دیدیم مثل فنر بلند شد و چنان هوشیار شد که فکر نکنم دیگه تا صبح خوابش برد. هنوز خبر تمام نشده بود متوجه شدم پلیس از آن نگاه های چپ چپ مخصوص خودش را انداخته طرف من و بلافاصله گارد منبر گرفت و حس سخنرانیش گل کرد و آلا بُگُنا به خو سه ساعت نصیحت... مگه من صد بار بهت نگفته بودم موبایل نبند به کمربندت. برای لگن بده. گفته بودم یا نه؟ یاالله اون ماسماسک را از رو شلوارت بکن. ... آ .

شدت اعصاب خردی گیرهای موبایلانه به قدری است که هر دهه ای یک بار که گوشیم زنگ می خوره سریع می دوم خودمو می رسونم به یه کوچۀ خلوت تا کسی نبینه بازم دارم از این غلطهای همیشگی می کنم. شانس هم نداریم که. وسط کوچۀ خلوت بودم و تازه دو کلمه با رفیق رفقا دربارۀ برخی امور فرهنگی صحبت کرده بودم که یه پیرمرد فسیل منو دید. میگه بسه دیگه چقدر با این گوشی ور میری. همش داری با این و اون حرف می زنی. مگه نمی دونی که امواجی که از گوشی متساطع می شه هم می تواند بر اندام های درونی گوش از جمله پردۀ صماخ اثر بگذارد و هم ممکن است تشعشعات مختلفی را وارد مغز کرده و به هیپوتالاموس ضررهای جبران ناپذیر وارد کند؟  اُه. فسیل چی گفت؟

بیا. این از بساط بستن موبایل به کمر و صحبت کردن با گوشی که برچیده شد. دیگه از ناچاری گوشی را می انداختم توی جیب شلوار و اگه زنگ هم می زدند جواب نمی دادم. بدین ترتیب یه چند مدت از شر حواشی و پیله ها راحت شدم.  آزاد و رها از قید و بند هر گونه موبایل و پیله های مفت، زندگیمان را می کردیم و هیچ اجازه نمی دادیم زندگی ما را بکند. تا اینکه همین امروز تو اخبار شنیدم مجری بد ترکیب می گفت: تحقیقات نشان می دهد تلفن های همراهی که در جیب شلوار قرار داده می شود تأثیراتی منفی بر فلان جای مردان می گذارد و قدرت باروری آنها را کاهش می دهد و حتی ممکن است به عقیم شدن آنها منجر شود.

بیا. این هم از شانس فلان جایی ما. گوشی را هر جا گذاشتیم گیر دادند و گفتند ضرر داره. برای مغز و چشم و گوش ضرر داشت. برای قلب ضرر داشت. برای لگن ضرر داشت. برای جاهای حساس ضرر داشت. توی جیب پیراهن نگذاریم. نبندیم به کمر. دستمان نگیریم. توی جیب شلوار نذاریم. حالا که اینطور شد بگرد تو سراسر هیکل نحسمان اصلاً جایی ماند که بشه گوشی را گذاشت بدون ترس از ضررهای آن؟ ... ها. یه جای دیگه هست. حتماً دیگه باید بکنیمش توی ...ونمان ... اِهِّه. خوبه. تو یه همچین وضعیتی همین که یکی تماس گرفت راحت و ریلکس دست می بری همونجا و گوشیت را بر می داری و کارت که تموم شد دوباره می چپانیش سر جای مخصوصش. بهترین کار.

چرت و پرت بسه. فعلاً بای.

با سپاس فراوان از سوژه یاب محترم " م "


تعداد بازدید از این مطلب: 449
برچسب‌ها: هلر , جزیره قشم ,
|
امتیاز مطلب : 46
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10


مطالب مرتبط با این پست

سلام. خوش آمدید. نظرات شما موجب دلگرمی ماست. سپاس.


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود